Sunday 13 July 2014

گنگ خواب دیده .

پشتت خوابیده بودم .. مثل قاشق .. موهات کوتاه بود ولی میدونستم تویی .. از کرک ها و خط و نشون های روی کتف و پشت گردنت .. همون حالتی بود که هست .. فقط موهات مصری بود و از دو طرف بلند تر .. .. پشت گردنت فقط کوتاه بود .. و من میبوسدم پشت گردنت رو و تو خواب بودی .. بی توجه .. و من نگران بودم .. قلبم میزد .. خیلی محکم و تند 
 صدای ناله مانندی آمد .. فکر کردم چیزی گفتی .. پرسیدم و صدا رو مجددا تکرار کردی .. نمیشنیدم چی میگی .. سرم رو آوردم نزدیک تر .. نمیچرخیدی طرفم .. فقط صدای گنگ و نا مفهوم .. کاملا روی بدنت خم شدم و گوشم رو به دهانت چسبوندم .. صدات رو میشنیدم .. مثل ناله ولی صورتت کاملا بی حس .. یخ .. و اینکه کوچکترین تلاشی نمیکردی که بفهمم چی میگی .ضربان قلبم دیوانه وار بالا بود .. داغ شده بودم .. یکهو اون قسمت جلوی تو توی تخت مثل یه خندق بزرگ من رو توی خودش کشید و از ضربه ی افتادنم .. بیدار شدم 
بیدار که شدم توی اتاق تهرانم بودم .. عرق کرده بودم . قلبم به شدت میزد .. بالای دیوار اتاقم پنجره بود سمت اتاق مامان و بابا .. میدونستم مامان اون اتاق خوابیده .. خیلی خیلی خسته و خواب آلود بودم ..ولی گفتم برم مامان رو بیدار کنم و ازش بخوام که یه کاری کنه یا یه آرامبخش بهم بده (قرص) که بتونم بخوابم .. رفتم دم اتاق و در زدم .. کسی جواب نداد.. دوباره در زدم .. بازهم جواب نبود .. خیلی در زدم .. در هم قفل بود.. و کسی جواب نمیداد .. باز از فشار خواب داغ و کلافه شدم و خودم رو چسبوندم به درز پایین در و چشمامو بستم در همون حال کلافگی .. چشمامو که بستم تو پشت سرم بودی و با صدای خیلی بلند و خیلی نامفهوم بازهم همون چیزهای توی تخت رو تکرار میکردی .. چشمامو روی هم فشار میدادم .. نفسم بند اومده بود .. گر گرفتم و قلبم داشت کنده میشد از جا .. از ته دل فریاد زدم و بیدار شدم .. اینبار توی کنزینگتون 

کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید .. 
این اومد تو ذهنم ..