Tuesday 20 August 2013

Routine ,


اره... اینجوری گذشت و گفتیم و گفتیم تا آخر یارو در آمد گفت که فلانی .. تورو میخوام ..

یعنی ... نه همین جوری ها .. "فقط" تورو میخوام

 .... فهمیدم که تمومه .. ولی باز چک کردم که .. خوب من رو که نمیتونی داشته باشی

گفت میدونم .. ولی همین که گفتم ..

سرش رو انداخته بود پایین ..

میخواست .. چشمامو نبینه .. اکثرا اینجوری راحت ترند ...

طولش ندادم .. چون خوشم میومد ازش ..

خون فواره زد